دلـــ تنگـــ ..

کـه می شـوی دیگر انــتــظــار معنا نـدارد !

یک نگاه کمی نـا مهربان ..

یک واژه ی کمی دور از انتظار

یک لحظه

فاصــ ـله ...

                     ای سکوتِ معصومانه

                   ای فرزندِ تمام اشکها و فریادهای من

                   چه بی انتها بوی مرگ می دهی

                   و مرگ، سکوتِ زندگی ست...

هـــــــــــــــــــیزم نــــــــــــــــــــــــبودم امـــــــــــــــــــــــا ......!!!

ســـــــــــــــــــــــــوختم در زمــــــــــــــــــــستان .... نــــــــــــبودنـــــــــــــــش .......!!!!!!!!!

حدفاصل

تو  و  خدا

یک دعاست

  امشب منم و راه درخشان کهکشان یادت .....

     ستاره بارن خاطرات گذشته ام .....

و

شهاب عشقت که درخشان تر از همیشه در آسمان وجودم بال گشوده ....

   دریغا که اگر مرگ هم هدیه این انتظار شیرین باشد ....

   آن را در آغوش خواهم کشید ....

به خدا این چشمان اگر کور شوند به خواب نخواهند رفت ....

  زمین سینه ام را شکافته ام  ...

   وقتی که زن فکرت را دزدید!   

              عزیزم حالا که منو به پایین پرت کردی از دره شکایتی ندارم...

                                             فقط یک سوال دارم که مثل خوره روحمُ میخوره ...

                                                        چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

                              

بیا قمار کنیم

تو هیچ بودنت را وسط بذار...

من باز هم من بودنم را....

من و تــــــــو

برای رسیدن به هم

هیچ چیز کم نداریم به غیر از یک معجزه ...!!!

                          علت سقوط ناگهانی من از چشم هایت را....

ایستاده می میرد .....

چشم من حرمت اشکاتو نگه دار

میدونی چند تا غروبو گریه کردی؟؟؟؟؟؟

قطره قطره آب شدن ثانیه هامون

قد لحظه های خوبو گریه کردی

هنوزم یکی نشسته روی ابرا

نگران کفترای یا کریمه

دیگه وقت خنده های بی بهونس

چشم من گریه نکن خدا کریمه

از کی شروع کردی به دوست نداشتن من

که الان هیچی دوستم نداری؟!

من امشب با تو می مانم

تو بیا نزار که این دل بمونه تو بی پناهی

کاش می دانست که زندگی با همه وسعت خویش

محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

زندگی حس جاری شدن است

زندگی کوشش و راهی شدن است

 از تماشاگر آغاز حیات

تا به جایی که خدا می داند..

اگر تو به شادی من فکر میکنی

بمان لحظه ای دیگر در کنارم

من با بودن تو خوشم

نگیر این دل خوشی را که بیقرارم

اگرفردای من برایت ارزش دارد

بی من نرو که رفتنت سرزنش دارد

اگر خواهی که دلم در گرو عشق تو باشد

بمان با من شاید این تقدیرو سرنوشت باشد

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند ؛ دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است ؛ غم دل یا سم

آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت

روز میلاد همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

دختری ساده که یک روز کبوتر شدو رفت

خدایا خیلی دوستت دارم

نمیدونم چطوری احساسم و بیان کنم خودت از دلم خبر داری

 میدونم چند وقتیه که خیلی ازت دور شدم

خدای بخشنده و مهربانم دستانم را دوباره بگیر

اشتباهاتی کردم که حالا پشیمانم از خود دورم مکن

پروردگارم تو که همیشه هوای بنده هاتو داشتی اینبارم

نا امیدم نکن

نزار دست خالی برگردم  

 "پناهم بده"

دیگر هیچ امیدی نیست

نمیشود به فرداها نگریست

دیگر هیچ کس با ما به از این نیست

بهاری نیست

زمستان دلپذیری نیست

همه چی ،همه کس

همه یه رنگن

نه خوبن

نه بدن

نه رنگارنگن

دخترا پسرا

هیچکدوم نمیدونن

دنبال چی دارن میگردن

شادن

اما با گریه میخندن

چه کنیم زمونه ست دیگه

خوب میچرخیم

با همه میخندیم

آخرشم نمیدونیم

به کجا بندیم